حیدر بر نام فاطمه حساس بود
فاطمه عاشق عطر گل یاس بود
ای که بستی در کوچه ها ره بر فاطمه
گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود
تنهاترین نشانه پاکی چه میکنی؟
اینجا غریبه نیست چرا رو گرفته ای؟
آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟
دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها؟
بانوی قد خمیده زمین میخوری چرا؟
این کودکت چه دیده که هی زار میزند؟
هی دست مشت کرده به دیوار میزند؟
ای زدست و سینه و بازوی تو حیدر خجل
هم غلاف تیغ ، هم مسمار در ، هم در خجل
با غروب آفتاب طلعت نورانیت
گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبر خجل
هم صدف بشکست ، هم دردانه ات از دست رفت
سوختم بهر صدف ، گردیدم از گوهر خجل
همسمرم را پیش چشم دخترم زینب زدند
مردم از بس گشتم از آن نازنین دختر خجل
گاه گاهی مرد خجلت میکشد از همسرش
مثل من ، هرگز نگردد مردی از همسر خجل
همسرم با چادر خاکی به خانه بازگشت
از حسن گردیده ام تا دامن محشر خجل
خواست زینب را بغل گیرد ولی ممکن نشد
مادر از دختر خجل شد ، دختر از مادر خجل
باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد
باغبان از غنچه و از لاله ی پرپر خجل
بانگ یا فضه خزینی تا به گوش خود شنید
از کنیز خویش هم ، شد فاتح خبیر خجل
نظم "میثم" شعله زد بر جان اولاد علی
تا لب کوثر بود از ساقی کوثر خج
غلامرضا سازگار
.: Weblog Themes By Pichak :.